دمِ دستی ترین نوع روایت در سریال دل

به گزارش مهسان بلاگ، این وسط اگر چیزی برای تماشاچی ندارد، اما حسابی از شرمندگی تالار و آرایشگاهی که اسپانسر سریال شده اند در می آیند و بالاخره این همه زحمتی که برای لباس عروس و چیتان پیتان کردن بازیگران در سکانس عروسی شده است حداقل 120 دقیقه ای تصویر (و نه قصه) تحویل می دهد.

دمِ دستی ترین نوع روایت در سریال دل

علی ورامینی| از جمله عادت های بسیار بد من نگاه کردن به تلویزیون هنگام غذا خوردن است. چنان این دو را در پیوند وثیقی با یکدیگر می دانم که انگار خوردن بی تلویزیون عملی ناقص است. انتخابم برای این اوقات معمولا برنامه هایی است که به کمترین میزان توجه احتیاج دارد.

پیش تر که در مجله کرگدن صفحه نقد تلویزیون داشتم این اوقات به برنامه های تلویزیون داخلی و بیشتر هم سریال ها اختصاص می یافت، بعدتر فیلم های سینمای بدنه ایران و مدتی است که سریال های شبکه نمایش خانگی. این عادت زشت، اما تنها بهانه من برای نگاه کردن به سریال های شبکه نمایش خانگی نیست.

بسیاری از دوستان منتقد و روزنامه نگاران فرهنگ در شأن خود نمی بینند که نگاهی به این محصولات به اصطلاح فرهنگی بیندازند یا اوقات خود را پای آن ها تلف نمایند. به نظرم از جهاتی حق دارند، مگر عمر آدمی بی حد است که پای چنین آثاری هدر کند؛ آن هم وقتی که می تواند به سادگی بهترین آثار دنیا را ببیند.

نکته اساسی که در این میان وجود دارد این است که جز حظ بصری و روبروه زیباشناسی منتقد یا روزنامه نگار با یک اثر، شأن او به مثابه یک فعال فرهنگی هم در روبروه با محصولات جامعه ای که زیست فرهنگی اش در آن است، مهم است.

روبروه با آثار آب دوغ خیاری که اساسا قوت غالب عامه مردم است و اصلی ترین محصول سبد فرهنگی شان اگرچه کاری زمخت، سخت و حوصله سر بر است، اما مهم ترین کار برای منتقدی است که می خواهد زیست دنیاِ فرهنگی اش را بشناسد و در نقد آن کوشش کند.

چرا ذوق عامه مهم است؟

یک دعوای قدیمی که در فلسفه وجود دارد این است که نظریه ها تحولات را به وجود می آورند یا تحولات نظریه ها را؟ اگر بپذیریم که بیشتر تحولات تاریخی نظریات را به وجود آوردند و درواقع این نظریات آمده اند که وقایع را تبیین نمایند، می توان نتیجه گیری کرد این مردم هستند که تاریخ را پیش بردند و نه نخبگان سیاسی و فرهنگی یا مصلحان اجتماعی.

حتی در سویه دیگر ماجرا هم نخبگان و در واقع نظریاتی منجر به تغییر شدند که توانستند در میان مردم مورداقبال قرار بگیرند. شخصا با نظریاتی همدلم که یک رابطه دیالکتیکی بین این دو برقرار می دانند و معتقد هستند که هر دوی این ها در یک فضای دیالکتیکی بر یکدیگر اثر گذاشته اند و پیشران تاریخ بوده اند.

حتی مصلحان اجتماعی یا نخبگان سیاسی (چه دیکتاتور ها چه آنان که در پی اصلاح جامعه بوده اند) ناچار بوده اند که مردم را با خود همراه نمایند.

همراه کردن مردم هم امری نیست که یک شبه اتفاق بیفتد که اگر یک شبه اتفاق بیفتد یک شبه هم به محاق خواهد رفت. با این نگاه سلیقه عامه بیش از هر چیز دیگری می تواند مساله هم نخبگان خواستار اصلاح و تغییر باشد و هم کسانی که خواستار حفظ وضع موجود هستند.

شاید به همین دلیل است که در زمان پهلوی در کنار همه فانتزی های شخصی فرح آنچه سیطره داشت فیلمفارسی بود و امثال دایره مینا مهرجویی یا گوزن های کیمیایی به تیغ سانسور و فشار دچار می شوند. در کنار این هم نیرو های مقاومت هر ساختاری که کار فرهنگی را در اولویت می دانند در پی تغییر سلیقه مسلط هستند تا بتوانند از راه تغییر سابجکتیو، به تحول آبژکتیو برسند.

اگر با آنچه تا به حال گفته شد، موافق باشید و ایراد جدی ای به آن وارد نکنید دیگر می توانیم به یک فهم مشترک برسیم که چرا هر اثری که مورد اقبال عامه قرار می گیرد یا می رود که سلیقه عام را جهت دهد، مهم است و باید به مساله آن به عنوان یک محصول با کارکرد خاص روبرو شد، حتی اگر آن اثر فاقد ابتدایی ترین استاندارد های اصول یک اثر هنری باشد و نتوان به هیچ طریقی از در نقد زیبایی شناسی ورود پیدا کرد.

با همین رویکرد اوقاتی را که در ابتدا عرض کردم در روز های گذشته به سریال دل، ساخته منوچهر هادی اختصاص دادم. البته تا دستم آزاد می شد، اپیزود های آن را با دور تند می دیدم (حتی با دور تند هم جلو نمی رفت). با این همه چند نکته تکنیکال که در رابطه با این سریال به نظرم آمد در میان می گذارم و بعد از آن به این می پردازم که این سریال برای چه گروهی کارکرد دارد؟

چند نکته فنی

نام سریال به عنوان اولین المانی که مخاطب با آن روبرو می گردد، همان اول تکلیف را تا حدودی تعیین می نماید. دل؛ دم دستی ترین اسمی که بالیوودی ها چند دهه پیش آن را با انواع پیشوند و پسوند قدیمی کردند. وقتی هم چنین نامی می شنویم، می فهمیم که با یک داستان عاشقانه و احتمالا در دم دستی ترین نوع روایت روبرو هستیم و البته وقتی اثر را می بینیم تمام تصورات مان از دم دستی بودن عوض می گردد و به حدود جدیدی از ناروایت بودن یک داستان می رسیم.

در همان دو قسمت اول یک نکته اساسی دستگیرمان می گردد، اینکه دست صاحب اثر چه نویسنده و چه کارگردان از قصه تهی است. احتمالا این تنها دلیل آب بستن به سریال نیست و احتمالا فاکتوری که درنهایت به سرمایه گذار برمبنای دقیقه تحویل می گردد هم مهم است.

جمع این دو باعث می گردد که کل یک اپیزود در باز کردن و پله پایین و بالا رفتن دامادی بگذرد که عروسش را گم نموده است، بی آنکه با صرف این همه وقت و سکانس های حوصله سر بر تماشاچی هیچ تعلیق، ترس، دلهره و چیز دیگری به وجود آورد.

این وسط اگر چیزی برای تماشاچی ندارد، اما حسابی از شرمندگی تالار و آرایشگاهی که اسپانسر سریال شده اند در می آیند و بالاخره این همه زحمتی که برای لباس عروس و چیتان پیتان کردن بازیگران در سکانس عروسی شده است حداقل 120 دقیقه ای تصویر (و نه قصه) تحویل می دهد.

هر چه آب بستن در سریال های صداوسیما قابل فهم است در اینجا که مثلا بخش خصوصی سرمایه گذار است مایه تعجب. خاصه اینکه کمتر دیده ام کسی به سوپری برود برای دیدن این سریال پولی بپردازد و بیشتر کل اپیزود های آن یا در فلشی دست به دست می گردد یا در صفحات اینستاگرام دیده می گردد.

امیدوارم که حدس ما اشتباه باشد و سرمایه گذار یا خیلی سریال دوست باشد یا در هزینه و سودش دچار خطای محاسباتی شده باشد! نکته بعدی که در همان اپیزود اول تکلیف را تعیین می نماید انتخاب بازیگر است. بازیگرانی که در عالم واقع یکی نزدیک به 50 سال و دیگری بیش از 40 سال سن دارند در نقش زوجی بازی می نمایند که تازه دانشگاه را تمام نموده اند و خیلی سن داشته باشند 30 سال است.

همین جا تعیین می گردد که قصد نه بیان یک روایت قابل قبول که ردیف کردن اسم هایی است که به فروش یاری کند و بتواند تهی بودن دست کارگردان و نویسنده را تا حد زیادی پوشش دهد. این وصله آن قدر ناجور است که پسر و دختری 10، 12 ساله بخواهند نقش آدم عظیم ها را بازی نمایند؛ بازی ای که هر بیننده ای تا می بیند می گوید {بازی} است.

جالب است، حتی از بینندگانی که سریال های ترکی را با ذوق و علاقه دنبال می کردند من درباره این سریال منفی شنیدم و از همراه نشدن شان با قصه می گویند (نه دقیقا همین عبارت، اما به این مضمون) مهم ترین اتفاقی که به این منجر می گردد نبود شخصیت است. نویسنده و کارگردان اثر نه تن ها نتوانستند شخصیتی بسازند که به هیچ تیپی هم نزدیک نشده اند.

نه شخصیت منفی داستان و نه شخصیت مثبت داستان آدم های واقعی نیستند، انگار موجودات غریب و دیگرگونه ای هستند که شما هیچ تکلیف تان با آن ها تعیین نیست. هر کدام از مولفه های؛ ایده تکراری و کلیشه ای (اینجا عشق کثیر الاضلاعی)، نداشتن قصه و نداشتن هیچ شخصیت و حتی تیپی می تواند یک اثر را دچار فروپاشی کند، اما اینکه اثری هر سه را با هم داشته باشد جای تبریک به عوامل دارد. انصاف دهید که پیش روبروه فنی با دل، جفا به آثاری دیگری است که حداقل استاندارد را داشته باشند.

دل چه نتیجه ای دارد؟

با نگاه به شروع هر اپیزود (انتخاب صفتی که برای خدا در شروع تیتراژ انتخاب شده است) و نگاه به تیتراژ انتهای سریال (عکس های بی شمار کارگردان در حالت های مختلف) و موزیک ویدیو شدن مکرر و مدام هر اپیزود از سوی دیگر، می توان با خوانش هایی که این اثر را به عنوان فانتزی سازنده آن می دانند همدل شد. سازنده ای که از خوش اقبالی امکاناتی نامحدود برای دنبال کردن فانتزی هایش پیدا نموده است.

البته که هر کارگردان و صاحب اثری درنهایت فانتزی های خودش را در اثر غیرسفارشی دنبال می نماید و به این معنا هیچ اثر غیرسفارشی را نمی توان جدا از سازنده اش دانست. تفاوت در این است که کارگردانی می تواند از خودش جدا گردد، فانتزی هایش را مورد سنجه قرار دهد، ابعاد خودش را بشناسد، خودش را از فانتزی تا می تواند جدا کند و درنهایت اگر به جمع بندی رسید که این فانتزی لیاقت روایت شدن دارد، با فرمی که می شناسد آن را چنان روایت می نماید که دیگری ای هم بتواند با آن روایت همراه گردد.

کارگردان این اثر نه تنها هیچ کدام از این ویژگی ها را ندارد که حتی ننموده است از پی این همه شانس و فرصتی که در این سینما نصیبش شده کوچک ترین بهره ای ببرد و حداقل به یک فرد تکنوکرات گونه سرگرمی ساز تبدیل گردد. ساخت فانتزی عشق ذوابعاد بچه ابرپولدار هایی که کمتر از یک هزارم درصد مردم این روز های کشور را تشکیل می دهند به نفع چه کسی کار می نماید و برای چه کسی منفعتی در پی دارد؟

کارکرد سیاسی

به لحاظ کارکرد سیاسی از دو بعد می توان نگاه کرد؛ در نگاه جامعه شناسی سیاسی هم چنین اثری منجر به قیاس زندگی فرد و نهایتا جامعه با داستانی می گردد که سطح زندگی اش فاصله ای دست نیافتنی با آنچه می بیند، دارد و به قول جامعه شناسان سیاسی منجر به افزایش احتیاج های مقایسه ای می گردد؛ احتیاج های مقایسه ای آن دسته از احتیاج هایی است که ساخته می گردد، یعنی فرد برای ادامه حیاتش به آن ها احتیاج ندارد، اما با روبرو شدن با آن ها و فقدانش احساس احتیاج می نماید.

در جامعه ای که شرایط به جایی رسیده که برخی پشت بام اجاره می نمایند یا دو خانواده در پی دریافت یک واحد هستند بازنمایی مدام بچه ابرپولدار ها در عمده سریال های شبکه نمایش خانگی (که دل اوج آن است و گویی می خواهد بگوید که بچه پولدار های من از همه پولدارترند) حس سرخوردگی، بی هیچ بودن و زندگی نکردن برای جوانانی دارد که وزارت کار نزدیک دو میلیون حقوق برای آن ها مصوب نموده است، اما همین هم به نفع گفتمان رسمی نیست.

هر چند سریال اخته، غیرسیاسی و بدون هیچ مازادی باشد و از هر نظر بی ضرر به نظر برسد، اما سلیقه ای که می سازد و زندگی ابر لاکچری ای که بازنمایی می نماید کاملا در تعارض با بیشتر قریب به اتفاق مردمان امروز ایران است.

این تعارض ها یا انباشت و به بغض فروخورده تبدیل می گردد یا منجر به کین ورزی ای می گردد که بالاخره از جایی بیرون می زند. نگاه کنید به صحنه غارت برند ها در امریکا در پی حوادث اخیر. اتفاقی که بدون نگاه به هالیوودیسم و متاخرتر کیم کارداشیانسیم تحلیل آن کامل نخواهد شد.

bestcanadatours.com: مجری سفرهای کانادا و آمریکا | مجری مستقیم کانادا و آمریکا، کارگزار سفر به کانادا و آمریکا

سبزوار: سبزوار: با مجله خبری تحلیلی سبزوار بروز باشید

منبع: فرادید
انتشار: 18 مرداد 1400 بروزرسانی: 18 مرداد 1400 گردآورنده: mahsanblog.ir شناسه مطلب: 54175

به "دمِ دستی ترین نوع روایت در سریال دل" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "دمِ دستی ترین نوع روایت در سریال دل"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید