احمد عربانی ؛ مردی که نیم قرن کاریکاتور کشیده است
به گزارش مهسان بلاگ، خانه اش انتهای کوچه ای است که با ساختمان های آجری محاصره شده است. نمای خانه ها را پیچک های سبز و سرحالی پوشانده. از کف کوچه جوی آبی می گذرد که راستا را دو تکه نموده و ما را تا دم منزلش هدایت می نماید.
به گزلرش ایسنا؛ از پله ها بالا می رویم و او را می بینیم که در چهارچوب ایستاده و به ما خوش آمد می گوید. وارد که می شویم جای دیوارهای اتاق پذیرایی فقط کتاب و دوره های صحافی شده نشریاتی همچون توفیق دختران و پسران، ستاره سینما، و گل آقا به چشم می خورد. طراحی ها و کاریکاتورهای او از حالت های مختلف چهره اش بخش های دیگر دیوارها را زیر خود پنهان نموده است؛ مجموعه ای کم نظیر که ما را دقایقی به خود مشغول می نماید و میزبانمان وقتی متوجه علاقه ما به مجموعه اش می شود با خنده می گوید: قابل شما رو نداره ولی همه رو به همسرم هدیه کردم.
تعریف و تمجیدهای ما از کتابخانه و کاریکاتورهایش را ناتمام می گذارد و از حال و روز مطبوعات و رسانه ها می پرسد و همین بهانه ای است تا سر موضوع گفت وگو خبرنگار ایسنا با یکی از تاثیرگذارترین کاریکاتوریست های تاریخ معاصر مطبوعات ایران باز شود.
احمد عربانی که فعالیت حرفه ای خود را از 19 سالگی با فرستادن نقاشی برای هفته نامه دختران و پسران آغاز کرد، حالا پس از نیم قرن فعالیت حرفه ای، دیگر در مطبوعات کار نمی نماید.
با حرف زدن از گذشته ها، خاطراتی که گویی در ذهنش رنگ باخته اند بار دیگر جان می گیرند. سخنانش با طنازی و هیجان همراه است و هر جا که لازم بداند با لحنی بسیار جدی، شوخی می نماید؛ البته که به چالش کشیدن موضوعات جدی و نگاه طنزآمیز به زندگی، برای مردی که سال ها مهمترین و جدی ترین حرف هایش را با زبان طنز بیان نموده، اصلاً دور از انتظار نیست.
سیلی محکمی که هنرمند ساخت!
صحبت هایش را با مرور خاطرات دوران کودکی و نوجوانی آغاز می نماید تا برایمان شرح دهد چه شد که فهمید به کاریکاتور علاقه مند است؛ دو سال زودتر به مدرسه رفتم. پدرم روحانی بود. زمان رضاشاه قانونی صادر می شود که روحانی ها هم باید به سربازی بروند. او نیز با شناسنامه دوستش که سربازی رفته بود از ایران خارج شد، به عراق رفت، آنجا روضه خوانی می کرد، همان جا ازدواج کرد و خواهر بزرگترم در عراق به جهان آمد. برادری به نام حسین داشتم که او هم در عراق به جهان آمد اما مدتی بعد فوت کرد و شناسنامه او را برای من دریافتد. رضاشاه که رفت، پدرم همه شناسنامه ها را دور انداخت و برای ما دوباره شناسنامه های جدید گرفت که با همان تاریخ قبلی صادر شدند. برای همین هم تاریخ تولدم در شناسنامه با تاریخ اصلی مغایرت دارد. از طرفی دیگر یک سال زودتر و در واقع در پنج سالگی به مدرسه رفتم.
او ادامه می دهد: اصولاً کسانی که سراغ این کارها می آیند خودشان اختیاری ندارند. یادم است کلاس چهارم دبستان بودم و در مدرسه مصطفوی درس می خواندم؛ آن موقع برای آموزش نقاشی کتابی به اسم ارژنگ داشتیم که مدل های گوناگون برای نقاشی داشت. یک روز قرار شد که یک سر اسب را از روی مدل کتاب نقاشی کنیم. وقتی معلم دفترها را جمع کرد که نمره بدهد، یک دفعه فریاد زد: عربانی! کلاس کاملاً ساکت شده بود. رفتم جلوی میز معلم و او هم پرسید که این را تو کشیده ای؟ گفتم بله. در جواب محکم زد توی گوشم و گفت با این قَدت از همین الان دروغ می گی کلاه بردار؟ این را گفت و یک صفر گنده هم گذاشت پای نقاشی که کشیده بودم.
چند دقیقه بعد با لحن مهربان تری صدایم کرد که با دفترم پیش او بروم. من هم که خیلی ناراحت، پَکر و کنف شده بودم، آرام به سمت او رفتم. نقاشی که کشیده بودم را روی مدل انداخت و دید که نقاشی از مدل بزرگ تر است و وقتی متوجه شد که اشتباه نموده، با لحنی آرام گفت دَردت آمد؟ من هم تا این حرف را شنیدم زدم زیر گریه و او هم نمره 18 به من داد! البته آن موقع اصلاً 20 نمی دادند. یادم است آن موقع می گفتند که وقتی جلال آل احمد دبیر ادبیات بود، به هیچ احدی نمره 20 نمی داد و فقط غلامحسین ساعدی توانست برای درس انشاء از او 20 بگیرد. خلاصه این سیلی من را کنجکاو کرد. از آن به بعد دفترهای مدرسه ام بیشتر پر از کاریکاتور و طرح شده بود تا جزوه و درس!
کاریکاتور از پزشکی هم مهمتر است
عربانی می گوید: پدرم نقاشی و کاریکاتور کشیدن را قبول نداشت و می گفت این کارها قرتی بازی است؛ البته جالب است که خودش به صورت غیرمستقیم باعث شد به مجله توفیق بروم؛ چون همواره توفیق می خرید و می خواند و من هم از همین طریق علاقه مند شدم. به مرور آغاز کردم دور از چشم پدر، از روی طرح های توفیق کپی کردن و از نقاشی به کاریکاتور علاقه مند شدم. برای اینکه پدرم نبیند به خانه مادربزرگم می رفتم و آنجا نقاشی می کشیدم. می گفت فقط باید درس بخوانی! این در حالیست که اولین باری که کارم در توفیق با امضای عربانی چاپ شد، دوستانش که می پرسیدند آیا این عربانی را می شناسی؟ سینه را جلو می داد و با صدای محکم می گفت، بله بنده زاده است.
او ادامه می دهد: بعد از دریافت سیکل، باید یکی از سه رشته طبیعی، ادبی و ریاضی را انتخاب می کردیم. با توجه به علایقی که داشتم باید یا به هنرستان می رفتم یا ادبی می خواندم، اما پدرم مخالفت کرد. در نتیجه رشته طبیعی را انتخاب کردم تا مثلا پزشک شوم. اما الان کار من از پزشکی بهتر و مهمتر است. نمی خواهم تعریف کنم، بلکه می خواهم از حساسیت های این کار بگویم. به نظرم انیمیشن که باید فریم به فریم را کنار هم بگذاریم، از جراحی مغز هم سخت تر است.
در کل از درس های فیزیک و شیمی خوشم نمی آمد و یک سال هم پنج یا شش تجدید آوردم و رد شدم. سال دوم فقط فیزیک را تجدید شدم. یادم است یک دبیر فیزیک داشتیم که خیلی خوش تیپ و خوش بیان بود، اما یک روز زنگ فیزیک کسی جای او آمد که خیلی زشت و درست نقطه مقابل معلم قبلی بود و ما هم خیلی توی ذوقمان خورد. بچه ها به مرور با او کنار آمدند، اما من نه! کارم این شده بود که فقط کاریکاتور او را بکشم. در نهایت این درس را تجدید شدم. برای امتحان دوم باز هم نخوانده بودم و اصلا سوال ها را بلد نبودم. بی اختیار آغاز کردم روی برگه امتحانی کاریکاتور کشیدن.
روز دادن کارنامه ها، وقتی نوبت من رسید، یک مهر بزرگ روی کارنامه ام زدند که نوشته شده بود مردود دو ساله! به همراه پدرم پیش دبیرم رفتیم؛ گفت اگر این برگه را به من سفید داده بود، قبولش می کردم، اما با کاریکاتوری که کشیده، من را مسخره نموده! در حالی که من مسخره ننموده بودم، این هنر من بود، منتهی آن موقع این درک وجود نداشت.
توفیق؛ کعبه آمال یک کاریکاتوریست جوان
این هنرمند پیشکسوت در ادامه خاطرات خود می گوید: چون مردود شده بودم، دیگر نمی توانستم به مدرسه دولتی بروم؛ اما با نامه سفارشی که پدرم گرفته بود توانستم در مدرسه ملی ثبت نام کنم. بعد از مدرسه، پیش یکی از آشناها دست فروشی می کردم و همزمان با کار، هر جایی که پیدا می کردم کاریکاتور می کشیدم. مدتی نیز در مبل فروشی کار می کردم و چون پول نداشتم کاغذ بخرم، پشت تمام سفته ها را نقاشی می کشیدم. یک روز مدیرم گفت فلان چک را بیاور! اما چکی در کار نبود؛ آنقدر روی چک را نقاشی کشیده بودم که اصلاً چیزی باقی نمانده بود. حرفی نزدم و فقط چک را به بانک بردم. کسی که پشت باجه نشسته بود، گفت دفتر نقاشی ات را آوردی؟ این که چک نیست! پشت و رویش همه نقاشی است!
عربانی که در دوران دبیرستان با ارسال یک نقاشی برای داستان های پلیسی مجله دختران و پسران به نوعی پا به عرصه مطبوعات گذاشته بود، فعالیت جدی خود را در این حوزه با نشریه توفیق آغاز کرد؛ او حضور خود در این نشریه را اینگونه روایت می نماید که پیش از آنکه لباس سربازی را به تن کنم، با توجه به اینکه موضوع روز آن موقع جنگ آمریکا و ویتنام بود، یک کاریکاتور کشیدم که یک چهره ویتنامی پارو روی دوشش است، همین جور روی سر او بمب می آید و او هم می گوید آی بمب پارو می کنیم! همین را مجله توفیق فرستادم که چاپ شد و بعد از آن هم یک نامه آمد که در یکی از روزهای هفته به دفتر مجله بروم! که رفتم و مشغول به کار شدم.
او می گوید: روال نشریه توفیق برای دریافت کاریکتوریست های جدید اینگونه بود که آگاهی می داد و از کسانی که ذوق کاریکاتور داشتند دعوت می کرد که برای آموزش مراجعه نمایند و بعد استخدام شوند. اما من تنها کسی بودم که بدون گذراندن دوره آموزشی در نشریه مشغول به کار شدم و از همان ماه هم حقوق گرفتم. اوایل حقوقم حدود 250 تومان بود که حقوق خیلی خوبی هم محسوب می شد. در توفیق خیلی سریع رشد کردم و حتی پشت جلد رنگی هم می کشیدم. حسن توفیق (مدیر نشریه) می گفت تو موشکی رشد می کنی.
این کاریکاتوریست پیشکسوت همچنین درباره میزان علاقه خود به نشریه توفیق، می گوید: در توفیق از مدیر مدرسه و حقوق دان گرفته تا بقال کار می کردند و من هم از همه جوان تر بودم. برایم کاریکاتوریست هایی مثل حسن توفیق و کامبیز درم بخش همانند موجودات فرازمینی بودند. در آن دوران حسن توفیق جای خالی پدرم را در موضوعات هنری پُر کرد. به معنای واقعی شیفته او شده بودم.
عربانی ادامه می دهد: ساعت هشت شب انتها ساعت اداری بود و برای من که همواره با دلهره کاریکاتور می کشیدم و با فانوس زیر پتو طرح می زدم، توفیق کعبه آمالم بود؛ به جایی رسیده بودم که نه تنها با آرامش می توانستم کاریکاتور بکشم، بلکه پول هم می دادند! برای همین هم نمی توانستم ساعت هشت از کار دل بکنم. برای اینکه در بهشت گردش کنی، چهار ساعت واقعا زمان کمی بود. برای همین هم صحبت کردم که بیشتر بمانم؛ در نتیجه کلید را می گذاشتند و من تا 12 شب می ماندم و بعد به خانه می رفتم.
محبوبیت و بامزگی؛ مهمترین ویژگی های یک مجله کاریکاتور
عربانی همچنین درباره علت موفقیت و محبوبیت نشریه توفیق، شرح می دهد: حتی مجله گل آقا هم هیچ گاه توفیق نشد! بزرگ ترین ویژگی توفیق این بود که حس مردمی در آن زیاد بود، مردم آن را قبول نموده بودند و باور داشتند که دولتی نیست. این یکی از دلایل مهم محبوبیت نشریه بود که تیراژ بسیار خوبی هم داشت. توفیق هفته ای منتشر می شد و 75 هزار تیراژ داشت! آن هم در زمانی که جمعیت تهران 3 هزار نفر بود. بامزگی نیز دیگری ویژگی مهم نشریه بود. ما تقریبا درباره همه چیز می توانستیم بنویسم؛ از موضوعات سیاسی گرفته تا اجتماعی و خانوادگی.
او با تاکید بر اینکه نشریه توفیق در میان مردم محبوبیت زیادی داشت، می گوید: یادم است که روبه روی دفتر مجله یک میوه فروشی بود که داد می زد و مشتری می خواند. در میان فریادهایی که می زد به ما هم تیکه می انداخت و با زبان کنایه می گفت: اونایی که می گن گرون فروشیه! بیان ببینن که ارزون شده!
از کاریکاتورهای روی دیوار تا گل آقا
عربانی همچنین درباره فعالیت های هنری خود در سال های بعد از پیروزی انقلاب، می گوید: در دوران بختیار فضا متفاوت شده بود و یادم است که کاریکاتور می کشیدیم و روی دیوارها می چسباندیم. بعضی از کارهایم را نیز به روزنامه های اطلاعات و کیهان می دادم. به عنوان مثال یکی از طرح ها یک سوسمار بود که دهانش باز بود و روی آن نوشته بودم رژیم(پهلوی). یک چوب هم در دهانش بود که نمی گذاشت بسته شود و روی آن نوشته شده بود نهضت ملی. یا اینکه شاه را کشیده بودم که نقشه ایران را مثل سیبل به درخت چسبانده و دارد اسلحه اش را خشاب گذاری می نماید و بالای سر آن نوشته شده بود، ماموریت برای وطنم! (اشاره به کتابی با همین عنوان و به قلم محمدرضا پهلوی).
او ادامه می دهد: بعد از انقلاب برای مدتی در نشریات مختلفی همانند بامداد و حاجی بابا فعالیت می کردم. تا اینکه در سال 60، نشریه فکاهیون منتشر شد و من در آن مشغول به کار شدم، اما زیر طرح هایم امضای عربانی نمی گذاشتم. درست در روزی که گل آقا منتشر شد، فکاهیون نیز تعطیل شد و من نیز به گل آقا رفتم؛ البته به موازات حضور در نشریه، در کانون پرورش فکری بچه ها و نوجوانان انیمیشن نیز کار می کردم.
وقتی گل آقا جلسات هیات دولت را به هم می ریخت
عربانی همچنین در پاسخ به این پرسش که چرا در حال حاضر شوخی کاریکاتوریست های مطبوعاتی با رجل سیاسی کمتر شده است، خاطره ای از نشریه گل آقا روایت می نماید و می گوید: آقای صابری (مدیر مسئول نشریه) ارتباطات زیادی داشت و یادم است که برایمان تعریف می کرد که وقتی گل آقا منتشر می شد، جلسه هیات دولت به هم می ریخت و همه می گفتند فلانی این بار تو را کشیده اند و می خندیدند. در واقع نه تنها ناراحت نمی شدند و اعتراض نمی کردند، بلکه خشنود هم می شدند! چون مردم که آنها را نمی شناختند و ما به واسطه این کاریکاتورها آنها را به جامعه شناساندیم. با این وجود فردی از اعضای هیات دولت گفته بود که اگر کاریکاتور من را بکشند، حرام است. ما هم وقتی این را شنیدیم، او را در طرح هایمان به گونه ای می کشیدیم که انگار خوابیده است!
او ادامه می دهد: الان را با هیچ زمانی نمی توان سنجید و امروز حتی با 10 سال پیش هم قابل مقایسه نیست. به همین خاطر هم من دیگر خیلی کم کار مطبوعاتی می کنم. کارهایی که در مجله صدا می کشیدم و سردبیر تاکید داشت که همانند کارهای گل آقا باشد، تقریبا جزو آخرین کارهایی است که در مطبوعات انجام داده بودم؛ البته حال و روز اکنون فضای کاریکاتورهای مطبوعاتی به خود کاریکاتورهایست ها و سردبیران نیز برمی شود که کمی ترسو شده اند. به هرحال چند بار پیش آمده بود بعضی از جوانان کارهایی را کشیدند که صلاح نبود.
با تعریف های عمه و خاله که نمی توان کاریکاتویست شد!
عربانی درباره تفاوت نسل جدید کاریکاتوریست ها با هنرمندان هم نسل خود نیز خاطرنشان می نماید: یکی از شانس های نسل ما این بود که استادهای خوبی همانند حسن توفیق و محسن دولو داشتیم. اینها استخوان خرد نموده بودند. درست است که آقای صابری هم کاریکاتوریست نبود، ولی نقطه نظرات حساس را مطرح می کرد. یادم است یک بار به من گفت: احمد، کار را که تحویل می دهی، من با ذره بین می گردم ببینم نکته ای نداشته باشد. چون گاهی وقتی طرح شلوغ بود، شیطنت هایی می کردم.
او اضافه می نماید: نسل ما فقط گوش می داد و جلوی بزرگ ترها کفش جفت می کرد. اما الان اینچنین نیست و جوان ترها تو روی بزرگ ترها می ایستند. جوان ها کَلکَل می نمایند، حرف گوش نمی دهند و خودشان را هنرمند و استاد می دانند! تا عمه و خاله از آنها تعریف می نمایند، فکر می نمایند که واقعا خبری است! بعضی از جوانان کارشان را در اینستاگرم می گذارند و می نویسند بیستمین اثرم! به خدا که من بعد از 50 سال کار هنوز رویم نمی شود بگویم اثرم! البته در میان هنرمندان نسل جوان بعضی ها هم همانند بزرگمهر حسین پور، هادی حیدری و سعید نوروزی هستند.
عربانی یادآور می شود که من نیز به این خاطر دیگر کار مطبوعاتی نمی کنم که باید سفارش های دبیر و سردبیر را می کشیدم. اما من یه چیزی بکش نیستم! کاریکاتور باید خون و جریان داشته باشد. اما الان کاریکاتور بیشتر تصویرسازی شده است.
مرور آثاری که سانسور شده بودند
عربانی همچنین در بخشی از صحبت های خود از آثاری می گوید که سانسور شده بودند؛ روزنامه کیهان در سال های پیش از انقلاب روزنامه بسیار معتبری بود. من نیز مدتی در این روزنامه ستونی به نام موجودات کیهانی داشتم و گاهی هم برای بعضی از مطالب کاریکاتور می کشیدم. یک بار برای مطلبی با موضوع مطبوعاتی های معتاد طرح یک دست را کشیدم که قلم به دست دارد و سر قلم، حقه وافور است. این طرح در چاپ اول منتشر اما در چاپ دوم برداشته شده بود. وقتی از یکی از دبیرها پیگیری کردم گفت از بالا دستور دادند در چاپ دوم نباشد.
او ادامه می دهد: یک بار دیگر نیز به زمانی بازمی شود که قبل از انقلاب نمایشگاهی در میدان کندی (میدان توحید) برگزار نموده بودم و خبرنگاری از روزنامه کیهان برای تهیه گزارش به نمایشگاه آمده بود. در یکی از طرح ها دست راست و چپ را اشتباه کشیده بودم و اتفاقا می دانستم اشتباه است، اما دیگر حوصله عوض کردن نداشتم. او نیز در گزارش خود به این موضوع انتقاد نموده و تیتر زده بود که کاریکاتور ایران هنوز خود را نیافته است. در کنار این مطلب یکی از طرح های نمایشگاه نیز منتشر شده بود؛ طرحی که یک سر را نشان می داد و دستی داشت گردن او را خفه می کرد و او همزمان آن دست را می بوسید. ما برای طرح های کپشنی ننوشته بودیم اما در روزنامه زیر این طرح نوشته شده بود بوسه بر دستان خونین. در نهایت این طرح نیز از چاپ دوم روزنامه حذف شده بود.
این هنرمند همچنین یادآور می شود: مورد دیگری که الان در ذهن دارم مربوط به روزنامه ابرار ورزشی است. وزیر وقت ورزش شنیده بود که در فدراسیون فوتبال سفرها و جشن های زیادی هست و با وجود اینکه خود وزیر ورزش بود، گفته بود که می خواهم رئیس فدارسیون فوتبال شوم! به دنبال همین موضوع من نیز کاریکاتور او را کشیدم که معاون او هندوانه فروش است و خود با تعداد زیادی هندوانه روی دست، پا و سرش که روی هر کدام از آن هندوانه ها نیز اسم یک ورزش نوشته شده بود، باز هم می خواست هندوانه بخرد! اما این طرح صبح فردا در روزنامه نبود و گویا شبانه دستور حذف داده بودند.
نیم قرن فعالیت و 32 هزار اثر
عربانی در انتها صحبت های خود در پاسخ به این پرسش که آیا می داند تا کنون چند طرح کشیده است، می گوید: از سال 48 بی وقفه کار نموده ام و با توجه به اینکه در این 45 سال حداقل روزی دو طرح کشیدم، حدودا 32 هزار اثر می شود.
او همچنین در پاسخ به این پرسش که کدام اثر خود را بیشتر دوست دارد و ماندگار می داند؟ همچنان که به این پرسش پاسخ می دهد، در مجموعه خود به دنبال آن می شود و می گوید: کاریکاتوری که درباره مجلس چهارم کشیده بودم را خیلی دوست دارم. در آن طرح از یک طرف افراد با دوچرخه و گاری وارد می شوند و از آن طرف با بنز بیرون می آیند.
او همچنین بار دیگر از خاطرات خود در سال های نخستی که وارد این حرفه شده یاد می نماید و می گوید: اوایل وقتی در توفیق کار می کردم، نزدیک دکه های روزنامه فروشی می ایستادم و کیشیک می کشیدم. منتظر می ایستادم تا کسی بیاید و توفیق بخرد؛ اگر تا می کرد و در کیفش می گذاشت که هیچ، اما اگر دستش می گرفت و آغاز به خواندن می کرد، با چند متر فاصله دنبال او راه می افتادم و وقتی به کار من نگاه می کرد، قند در دلم آب می شد و ذوق می کردم و باز هم دوباره برمی گشتم و منتظر نفر بعدی می ماند.
منبع: همشهری آنلایندور زمین: دور زمین | سفر به دور زمین هیچوقت اینقدر آسون نبوده! تور ارزان، تور لحظه آخری، اروپا، تور تایلند، تور مالزی، تور دبی، تور ترکیه
mahsanblog.ir: قدرت گرفته از سیستم مدیریت محتوای مهسان بلاگ