روایت پسر شجاع در کلبه، از مسؤولیت اجتماعی پدر تا مادری که بی وقفه پرستار است

به گزارش مهسان بلاگ، بعد از انتشار ویدئوی پسر شجاع، این فیلم خیلی زود سر از صفحات سلبریتی ها در آورد و حتی رسانه های خارج نشین هم به آن واکنش نشان دادند.

روایت پسر شجاع در کلبه، از مسؤولیت اجتماعی پدر تا مادری که بی وقفه پرستار است

به گزارش ، در روزهایی که ویروس کووید 19 در بسیاری از کشورها از جمله ایران شیوع پیدا نموده و همه مسؤولان و رسانه ها نسبت به پیغامدهای سفر در گسترش انتقال کرونا هشدار می دهند، ویدئویی در این رسانه منتشر می گردد که خیلی زود سر از صفحات سلبریتی ها در می آورد و حتی رسانه های خارج نشین هم به آن واکنش نشان می دهند؛ ویدئویی از پسر شجاع مازندران که از مردم می خواهد در خانه بمانند و به شمال سفر ننمایند.

بعد از انتشار ویدئوی پسر شجاع، این فیلم خیلی زود سر از صفحات سلبریتی ها در آورد و حتی رسانه های خارج نشین هم به آن واکنش نشان دادند.

پدر رضا در واکنش به بازخوردهای این ویدئو می گوید: بلافاصله بعد از پست رضا، از خبرگزاری دولتی کشور تماس گرفتند، گفتند فیلم رضا را دیدیم، با دوستان دولت صحبت شد ه و آنها گفتند اگر این خانواده تمایل دارند شرایط حضورشان را در تهران فراهم کنید.

شجاعی پدر رضا اما با این درخواست مخالفت می نماید؛ می گوید: مگر خون ما از بقیه مردم رنگی ترست؟ تاره مگر پایتخت پاک تر از سایر نقاط است، دوستان رسانه ای اگر می خواهند به فکر ما باشند به مراکز درمانی و بهداشتی توجه نمایند که کمترین تجهیزات و امکانات بهداشتی را در اختیار دارد، به نظرم مراکز بهداشتی در شهرهای کوچک و روستاها مغفول واقع شدند.

یک روز مانده به سال جدید برای آگاهی از آخرین شرایط رضا با پدرش تماس می گیرم؛ در حالی که جوابم را می دهد تند و تند هم در حال آماده شدن است؛ می گوید: داریم با رضا آماده می شویم برای رفتن به بیمارستان؛ یادم آمد که امروز پنج شنبه است و روزهای فرد نوبت دیالیز رضاست.

می پرسم مگر مراکز استان خدمات دیالیز برای بچه ها ارائه نمی نماید تا مجبور به رفت و آمد در این جهت نباشید؟ در حالی که آه سردی می کشد می گوید: برای سیستم بهداشت و درمان به صرفه نیست! آنها می گویند توجیه مالی ندارد، بهتر است کل بیماران دیالیزی را در یک نقطه از استان تجمیع کنیم و مرکز درمانی بچه ها امیرکلا به دلیل در اختیار داشتن کادری مجرب شرایط مناسب تری دارد.

تاکسی اینترنتی دم در منتظر پدر و پسر است و صحبت مان نیمه تمام می ماند؛ عصر که می گردد پدر پسر شجاع خودش تماس می گیرد، در حال برگشت از بیمارستان اند؛ از شرایط جاده می پرسم، می گوید: جاده خلوت است، اتوبان بابل شباهتی به شب عید ندارد، گویا کرونا تاثیرش را روی رفت وآمد مردم گذاشته؛ اگرچه باید گفت خیلی از مسافران شمال کشور که در روزهای منتهی به نوروز راهی شمال شده بودند در مناطق مختلف استان اسکان یافتند و خلوتی جاده خیلی هم ربطی به توصیه های مسؤولان ندارد.

ساعت 7:19 دقیقه صبح روز آدینه، سال تحویل می گردد و نوروز 99 از راه می رسد؛ نوروز سال جاری اگرچه به دلیل ویروس منحوس کرونا برایمان با همه سال ها متفاوت است، اما این نوروز برای خانواده شجاعی یک فرق دیگر هم دارد.

هنوز دقایقی از آغاز سال نو نگذشته که مادر رضا راهی محل کارش می گردد، او پرستار است و در درمانگاهی حوالی ساری کار می نماید.

مادر پسر شجاع هیچ گاه در کارتنی که با این نام در دهه 60 از تلویزیون پخش می شد وارد قصه نشد، اما او در سراسر زندگی پر از التهاب این بچه حضوری عاشقانه دارد؛ شاید همه مادرها از شیره جان شان برای فرزندانشان خرج نمایند اما داستان این زن شنیدنی است.

خانم جباری علاوه بر نقش مادری به عنوان عضوی از کادر بهداشتی و درمانی استان مازندران تمام این سال ها در کنار مراقبت از فرزند بیمارش به مسؤولیتش به عنوان یک پرستار پایبند مانده؛ هرچند تمایلی به بیان خاطرات تلخ گذشته ندارد اما از لابه لای دردل هایش فهمیدم از وقتی رضا 11 ماهه بوده و دچار نارسائی حاد کلیوی می گردد، تا به امروز در کنار تمام سختی ها و مسائل از زیر بار مسؤولیت خود در پرستاری از رضا و همنوعانش شانه خالی ننموده است.

او که پیش از این روزهای تعطیل در کنار خانواده اش حضور داشته، حالا با شیوع کرونا و آماده باش مراکز بهداشتی سراسر استان، باید به صورت کشیک در درمانگاه به بیماران سرویس دهد.

روزی که به سراغ مادر رضا در محل کار می روم تا بیشتر در جریان حال و هوای این روزهای او قرار بگیرم؛ به آخرین شرایط فرزندش اشاره می نماید و می گوید: فعلا باید با دیالیز زندگی مان را سر کنیم، ما این موضوع را پذیرفتیم و بیماری را به عنوان عضوی از اعضای خانواده هر لحظه در کنارمان داریم.

از خانم پرستار پرسیدم سخت نیست همزمان با محل کار در خانه هم وظیفه پرستاری را به عهده دارید؟ با لبخندی مادرانه جواب می دهد: چاره دیگری ندارم، قدری فشار به من و خانواده بیشتر شده اما با هماهنگی که ایجاد نموده ایم به امور زندگی می رسیم.

وقتی از شرایط شغلی و میزان درآمدش سوال می کنم سری تکان می دهد و می گوید: خیلی بی انصافی است که فکر نمایند ما صرفا به خاطر درآمد سرکارمان حاضر می شویم. بارها پدر رضا گفته اگر شرایط ادامه فعالیت نداری می توانی از محل کارت استعفا دهی، اما من شغلم را دوست دارم و عاشقانه به بیماران خدمت می کنم.

صحبت مان به شرایط حال حاضر کشور و شیوع کرونا کشیده می گردد، نگرانی را از پشت ماسک هم می توانم در چهره اش ببینم؛ در حالی که لباس های مخصوص محافظت در برابر کرونا محاصره اش نموده، شرح می دهد که شرایط بچه به دلیل سطح پایین ایمنی بسیار پرخطر است، ما تمام اقدامات لازم را برای در امان ماندن از این ویروس به کار گرفته ایم؛ درست است که خیالم از بابت پدر رضا تا حدودی راحت است اما از طرفی حضورم در مرکز بهداشتی ریسک ابتلا را تا حد زیادی بالا می برد، اما چاره ای نداریم، ما پرستاریم و نسبت به حرفه و قسمی که خوردیم وفاداریم.

وی ادامه می دهد: عده ای از هموطنان که در شهرها یا روستاها زندگی می نمایند به دلیل بیماری های زمینه ای یا نقص در سیستم ایمنی در معرض آسیب بیشتری هستند؛ مانند بیماران دیالیزی، دیابتی و پیوند اعضاء؛ این عده در اصطلاح پزشکی (های ریسک) هستند و بیش از افراد سالم احتیاج به مراقبت دارند.

جباری رعایت نکات بهداشتی و محدود کردن روابط اجتماعی که این روزها مسؤولان و کارشناسان بهداشتی بر آن تاکید دارند را مهمترین راهکار در قطع زنجیره انتقال این ویروس می داند.

برای اینکه از نزدیک پسر شجاع را دیدار کنم وارد خانه شان می شوم؛ با رعایت تمام جوانب بهداشتی. او با برادر کوچکش کلبه ی اسباب بازی برپا کردند؛ می گوید: ما در کلبه می مانیم و کرونا را شکست خواهیم داد!

معلوم است خانواده شجاعی برخلاف خیلی از هموطنان کاملا این ویروس را جدی گرفتند؛ این را از صحبت های مادر خانواده متوجه شدم وقتی که می گفت: عید سال جاری را در خانه مانده اند و حتی به همسایه طبقه پایین هم سر نزدند، منظورش دایی رضا بود که در آپارتمان آنها سکونت داشت.

وی می گوید: ما همین قدر موضوع را جدی گرفتیم، اما هر روز در محل کارمان با مراجعانی روبرو می شویم که به بهانه های مختلف درخواست خدمات بهداشتی درمانی دارند!

از طرفی در جهت برگشت به منزل مردمی را می بینم که بدون توجه به هشدارهای بهداشتی مشغول خرید هستند. متاسفانه فشار مضاعف به کادر درمانی وارد شده و گاهی با کمبود دارو هم روبرو می شویم.

رضا که از حضور مادرش در کنار خود خرسند است همچنان سرگرم بازی است، از او پرسیدم دلت برای بیرون رفتن تنگ نشده؟ گفت: چرا وقتی چشمم به روپوش آبی مدرسه ام می افتد یاد دوستانم در کلاس می افتم و خیلی احساس دلتنگی می کنم.

این کودک هفته ای سه بار و روزهایی که بیمارستان ندارد به مدرسه می رود؛ به حرف (چ) که رسیدند مدرسه ها تعطیل شد. اما بقیه درس ها را با مادرش کار می نماید و خانم دنیا جو (معلم کلاس اول) هم گاهی فیلم توی کانال مدرسه می گذارد تا دانش آموزان از درس عقب نمانند.

صبح روز سوم فروردین با پدر پسر شجاع هماهنگ کردم تا به اتفاق هم راهی بیمارستان شویم. ساعت 6:30 صبح از منزل خارج می شوم . هوا هنوز روشن نشده، جلو کشیدن ساعت کمی ریتم زندگی را بهم ریخته است، چند روزی طول می کشد تا به این شرایط عادت کنیم.

راس ساعت مقرر همدیگر را دیدار می کنیم و سوار بر تاکسی اینترنتی راهی بیمارستان می شویم.

هوا بارانی است و در ارتفاعات برف باریده، رضا را حسابی پتو پیچ نموده اند تا مبادا سرما بخورد. راننده دائم از خودش و ماشین تعریف می نماید که کاملا ضدعفونی کردم و هیچ خطری شما را تهدید نمی نماید.

پدر رضا پشت کنار بچه نشسته و من کنار راننده، از ال سی دی گوشی راننده که جلوی داشبورد جاخوش نموده فهمیدم 40 هزار تومان هزینه رفتن ما تا بابل است.

پدر رضا می گوید: کار ما تعطیل و غیرتعطیل سرش نمی گردد، ما یک روز درمیان در رفت و آمدیم. فقط در ایام تعطیل باید پول بیشتری بابت کرایه بپردازیم چون راننده کمتر است و هزینه ایاب وذهاب بیشتر.

جهت ساری به قائم شهر خلوت است، البته هنوز صبح زود است و کسی از خانه اش بیرون نیامده، دو طرف زمین های کشاورزی پرشده از آب باران و نوید سال پربرکتی را می دهد.

حدود ساعت 7:45 رسیدیم سر کوچه بیمارستان. درب بیمارستان نیمه باز است و بنر اطلاع رسانی که حاوی یک پیغام مهم بهداشتی است جلب توجه می نماید. به دلیل شیوع ویروس کرونا دیدار بیماران تا اطلاع ثانوی ممنوع است؛ رضا اما غریبه نیست، با نگبان ها رفیق است، به گرمی با آنها خوش وبش می نماید و با پدرش وارد بخش دیالیز می شوند.

آقای شجاعی قبل از رفتن به بخش می گوید: رضا و سایر بیماران 4 ساعت به نوبت دیالیز می شوند، در دو شیفت صبح و عصر و ما ساعت 12 تا 1 بر می گردیم ساری؛ در این فرصت دوباره از ذهنم روایت زندگی پسر شجاع را مرور می کنم، با خودم می گویم، آقای شجاعی با انتشار یک ویدئو از فرزند بیمارش به مسؤولیت اجتماعی خود در این روزهایی که همه جا صحبت از کرونا و ماندن در خانه است عمل کرد؛ مسؤولیت و وظیفه ما چیست؟

منبع: فارس

مجله ویراپارس: مجله ویراپارس | مجله تبلیغات و بازاریابی مدرن، طراحی و چاپ

منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
انتشار: 3 شهریور 1400 بروزرسانی: 3 شهریور 1400 گردآورنده: mahsanblog.ir شناسه مطلب: 43567

به "روایت پسر شجاع در کلبه، از مسؤولیت اجتماعی پدر تا مادری که بی وقفه پرستار است" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "روایت پسر شجاع در کلبه، از مسؤولیت اجتماعی پدر تا مادری که بی وقفه پرستار است"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید